هان کانگ نویسنده ی اهل کره جنوبی برای این کتاب، برنده ی جایزه ی من بوکر بین الملل سال 2016 شده است.
بخشی از کتاب:
قبل از اینکه زنم گیاهخوار شود، به نظرم در هیچ زمینه ای قابل توجه نبود و کاملاً معمولی بود. راستش را بگویم دفعه ی اولی که دیدمش حتی به نظرم جذاب هم نبود؛ قد متوسط؛ موهای مصری – نه بلند و نه کوتاه؛ صورت یرقانی، رنگ پوست مریض ها؛ استخوان گونه ی کم و بیش بیرون زده؛ چهره ی زرد و مریض احوال و کم رویش هر چه باید میدانستم را به من گفت. وقتی داشت سمت میزی که منتظرش نشسته بودم می آمد، نمی توانستم چشم از کفش هاش بردارم – ساده ترین کفش مشکی ای که بتوان تصور کرد. و طرز راه رفتن اش – که نه تند بود و نه کند. قدم هاش را نه بلند برمی داشت و نه کوتاه.
به هر حال، اگر نه جاذبه ی خاصی بینمان بود و نه هیچ مشکل به خصوصی خودش را نشان می داد، پس دلیلی هم وجود نداشت که ما دو نفر با هم ازدواج نکنیم. انفعالی که در شخصیتش بود، همین که نه می توانستم دلفریبی در او ببینم و نه تازگی یا هر چیزی که مخصوصاً فیلتر کرده باشد، از سرم هم زیاد بود. لازم نبود برای پیروزی بر او سواد و هوش خرج کنم یا نگران این باشم که مرا با مردهای آراسته ای قیاس کند که در کاتالوگ های مد ژست می گیرند، و اگر سر یکی از قرارهایمان دیر می رسیدم، آدمی نبود که از کوره در برود. شکم گنده ام که سر و کله اش در اواسط دهه¬ی دوم زندگیم پیدا شده بود، پاها و ساعد استخوانیم که حتی با وجود تلاش¬ زیادم همه رقمه در مقابل گوشت آوردن مقاوت می کردند – خیالم تخت بود که برای او لازم نیست نگران هیچ کدام اینها باشم.
هان کانگ نویسنده ی اهل کره جنوبی برای این کتاب، برنده ی جایزه ی من بوکر بین الملل سال 2016 شده است.
بخشی از کتاب:
قبل از اینکه زنم گیاهخوار شود، به نظرم در هیچ زمینه ای قابل توجه نبود و کاملاً معمولی بود. راستش را بگویم دفعه ی اولی که دیدمش حتی به نظرم جذاب هم نبود؛ قد متوسط؛ موهای مصری – نه بلند و نه کوتاه؛ صورت یرقانی، رنگ پوست مریض ها؛ استخوان گونه ی کم و بیش بیرون زده؛ چهره ی زرد و مریض احوال و کم رویش هر چه باید میدانستم را به من گفت. وقتی داشت سمت میزی که منتظرش نشسته بودم می آمد، نمی توانستم چشم از کفش هاش بردارم – ساده ترین کفش مشکی ای که بتوان تصور کرد. و طرز راه رفتن اش – که نه تند بود و نه کند. قدم هاش را نه بلند برمی داشت و نه کوتاه.
به هر حال، اگر نه جاذبه ی خاصی بینمان بود و نه هیچ مشکل به خصوصی خودش را نشان می داد، پس دلیلی هم وجود نداشت که ما دو نفر با هم ازدواج نکنیم. انفعالی که در شخصیتش بود، همین که نه می توانستم دلفریبی در او ببینم و نه تازگی یا هر چیزی که مخصوصاً فیلتر کرده باشد، از سرم هم زیاد بود. لازم نبود برای پیروزی بر او سواد و هوش خرج کنم یا نگران این باشم که مرا با مردهای آراسته ای قیاس کند که در کاتالوگ های مد ژست می گیرند، و اگر سر یکی از قرارهایمان دیر می رسیدم، آدمی نبود که از کوره در برود. شکم گنده ام که سر و کله اش در اواسط دهه¬ی دوم زندگیم پیدا شده بود، پاها و ساعد استخوانیم که حتی با وجود تلاش¬ زیادم همه رقمه در مقابل گوشت آوردن مقاوت می کردند – خیالم تخت بود که برای او لازم نیست نگران هیچ کدام اینها باشم.