غریبی و غربت فقط در سرزمینی نیست که آدمهایش به زبان تو حرف نمی زنند، هرجای این دنیا و به هر زبانی که آدمهایش حرف بزنند، وقتی کسی نباشد تا حرفهای تو را بشنود، غربت و غریبی همانجاست و همانجاست که وقتی با نيشتر قلم به جان حجم سخت و صلب ايدهها و انديشههايت بيفتی، تراوشاتش معجونی میشود از حرفهای پس مانده و ايدههای ناب. تركيب ناهمگونی كه نه به گفتنش راضی ميشوی، نه با نگفتنش آرام میگيری... مثال «اْرگاسم در ملاء عام» میماند. از يك طرف احساس لذت بیانتها میكنی از گفتن حرفهایی که داشتی... از یک طرف از بیجايی اين اتفاق خوشايند در خودت فرو میريزی...
چشمهايت را میبندی تا لذت فراهم شده را با تمام وجودت جذب كنی، اما همینکه تمام شد، از ترس نگاههايی كه در انتظار تو ماندهاند، ديگر جرئت باز كردنشان را پيدا نمیكنی... آخرش میشود همان تنهايی و غربتی كه میخواستی رهايش كنی...، اما رهايت نمیكند.
این کتاب، روایت همین غربت و تنهایی است، اما نه در کلماتی که نوشته شده و داستانهایی که میخوانید... در لابهلای تمام خطوطی که شاید به چشم نیایند...
غریبی و غربت فقط در سرزمینی نیست که آدمهایش به زبان تو حرف نمی زنند، هرجای این دنیا و به هر زبانی که آدمهایش حرف بزنند، وقتی کسی نباشد تا حرفهای تو را بشنود، غربت و غریبی همانجاست و همانجاست که وقتی با نيشتر قلم به جان حجم سخت و صلب ايدهها و انديشههايت بيفتی، تراوشاتش معجونی میشود از حرفهای پس مانده و ايدههای ناب. تركيب ناهمگونی كه نه به گفتنش راضی ميشوی، نه با نگفتنش آرام میگيری... مثال «اْرگاسم در ملاء عام» میماند. از يك طرف احساس لذت بیانتها میكنی از گفتن حرفهایی که داشتی... از یک طرف از بیجايی اين اتفاق خوشايند در خودت فرو میريزی...
چشمهايت را میبندی تا لذت فراهم شده را با تمام وجودت جذب كنی، اما همینکه تمام شد، از ترس نگاههايی كه در انتظار تو ماندهاند، ديگر جرئت باز كردنشان را پيدا نمیكنی... آخرش میشود همان تنهايی و غربتی كه میخواستی رهايش كنی...، اما رهايت نمیكند.
این کتاب، روایت همین غربت و تنهایی است، اما نه در کلماتی که نوشته شده و داستانهایی که میخوانید... در لابهلای تمام خطوطی که شاید به چشم نیایند...