اين تصور احتمالا شبيه تصوير كودك لنگي بود كه صداي پايش را روي كف آجري حياط يك خانه ي قديمي مي شنيدم و با اين حال هيچ گونه تصوري از چهره و قد و قامتش نداشتم.
در نظر من، اين كودك بي چهره بود و اگر حتي چهره داشت، چهره ي او شبيه يك مشت گره كرده و گاهش به يك سيب زميني وارفته بود.
يك بچه ي ناقص الخلقه، مثلا برادر، يا شايد حتي تنها برادر بني عالمي كه به او محبت داشتم و با اين حال هرگز دل ديدن چشم هايش را نداشتم.
اين تصور احتمالا شبيه تصوير كودك لنگي بود كه صداي پايش را روي كف آجري حياط يك خانه ي قديمي مي شنيدم و با اين حال هيچ گونه تصوري از چهره و قد و قامتش نداشتم.
در نظر من، اين كودك بي چهره بود و اگر حتي چهره داشت، چهره ي او شبيه يك مشت گره كرده و گاهش به يك سيب زميني وارفته بود.
يك بچه ي ناقص الخلقه، مثلا برادر، يا شايد حتي تنها برادر بني عالمي كه به او محبت داشتم و با اين حال هرگز دل ديدن چشم هايش را نداشتم.