Read Anywhere and on Any Device!

Subscribe to Read | $0.00

Join today and start reading your favorite books for Free!

Read Anywhere and on Any Device!

  • Download on iOS
  • Download on Android
  • Download on iOS

نه! نمی‌خواهم ببینمش!

نه! نمی‌خواهم ببینمش!

یغما گلرویی
3.7/5 ( ratings)
دلسپرده به صدای حماسیِ عشق که از پخشِ صوتِ ماشین برمی خواست. غروبِ یکی از روزهای تابستانِ هفتادُ سه. سفر از جاده یی در قلبِ دریاچه ی چی چست. جاده یی با عرضی به اندازه ی عبورِ دو ماشین و هر دو سویش دریاچه ی درخشانِ نمک، بی ماهیُ زلال ، با فلامینگوهای صورتیُ مرغانِ سپیدِ دریایی ...
سیروس به واسطه ی سال ها اقامت در ایتالیا و آشنایی با فرهنگِ آمریکای لاتین سطر سطرِ مرثیه ایگناسیو را برایم تفسیر کردُ گفت عبارتِ () سال هاست که در سرتاسرِ اروپا و آمریکای لاتین به صورتِ ضرب المثل در آمده و من به گستره ی کلام لورکا فکر می کردم . البته کم نیستند شاعرانی که به فرهنگِ عامِ زبانِ کشورِ خود نفوذ کرده اند، مثلِ حافظ که عباراتِ زیادی از غزل هایش همه روزه در گفتارِ مردمانِ کوچه تکرار می شود اما این گذشتن از مرزهای خاکُ زبانُ فرهنگِ کشورهای مختلف تنها در شعرِ شاعرانِ انگشت شماری رُخ داده که یکی از آن ها لورکاست.
یک سال بعد بود که اول بار موفق به دیدار با صاحبِ صدایی شدم که آن روز از پخش صوت ماشین شنیده بودم. غولِ زیبای من، بامدادِ نخستینُ آخرین، گردن به غرور برافراشته در ارتفاعِ شکوه ناکِ فروتنی ... این دیدارها تکرار شد و هر دیدار دنیایی از تفکر را با خود داشت که از گفتگوها و سکوت ها سرچشمه می گرفت . هر نگاهی در سکوت خود شعری بودُ پیامی از عظمتِ درونیِ این مردُ سایه ی درخشانش : آیدا، این همچراغِ همیشه که مهربانی اش به دریایی بی کرانه می ماند. در یکی از دیدارها خواستم که شاملوی بزرگ بر یکی از کتاب ها جمله یی بنویسد به یادگار و او نوشت به پسرم یغما گلرویی و همین جمله سرآغازِ تلاشِ من شد برای رسیدن به نقطه یی که در آن لیاقتِ خطابی از این دست را داشته باشم. حاصل تا به امروز دو کتاب شعرِ گفتم : بمان! نماند... و مگر تو با ما بودی... ، یک مجموعه ترانه به نام پرنده بی پرنده و این کتابِ ترجمه ی اشعارِ لورکاست. امید که فرزندِ خلفی بوده باشم.
حالا شش سال از غروبِ آن روزِ تابستان گذشته و گذرِ گزنده ی روزگار آن شناسنده ی عزیز را از من گرفته است: سیروس آقاخانی در شهرِ ارومیه به سکته ی قلبی درگذشت، در خواب... تنها نوعی از مرگ که حسد مرا برمی انگیزد.
آن چه باقی می ماند سپاس های بی پایانِ قلبیِ من است از خانم سمانه ابوطالبی که مرا در بازسرایی این اشعار چنان یاری دادند که می باید نامشان در کتاب به عنوان کسی که متن ها را از اسپانیایی برگردانده است آورده می شد اما خود چنین نخواستند.
×××
فدریکو گارسیا لورکا در مصاحبه یی می گوید:
من یک اسپانیایی واقعی هستم و ممکن نیست خارج از مرزهای جغرافیایی خود زندگی کنم اما از آن اسپانیایی که تنها به ملیتِ خود مغرور باشد بیزارم. من برادرِ تمامِ انسان هایم. چینیِ خوب به من نزدیک تر است تا اسپانیایی بد... پیامِ انسانیِ شعرهای لورکا در چارچوبِ هیچ مرامِ سیاسی نمی گنجید. او بزرگتر از آن بود که مثلِ پابلونرودا مهره ی شطرنجِ سیاست بازان شود. لورکا یک ماه قبل از مرگ در ضیافتی درباره ی نرودا می گوید:
می بینید؟ پابلو دیگر کاری نخواهد کرد. من انقلابی هستم و هیچ شاعری کامل نیست اگر انقلابی نباشد اما سیاستمدار...هرگز!
لورکا را در آغازِ جنگ های داخلی اسپانیا تیرباران کردند. به جرمِ سرودنِ ترانه گزمگانِ سویلِ اسپانیا نیمه شبِ نوزدهمِ اوتِ 1936 در منطقه یی به نام ویزنار و در سمتِ راستِ جاده یی که به زادگاهش غرناطه می رفت. به گفته ی یک شاهد در پای درختِ زیتونی به خاکش سپردند. گورش هرگز به دست نیامد. آن گونه که خود پیشگویی کرده بود:
چون تصاویرِ ناب فروریختند،
از همهمه ی داوودی ها دریافتم که مرا کشته اند.
چاپ خانه ها را گشتند،
گورستانُ کلیسا را
و به دستانِ سه اسکلت دستبند زدند،
تا دندان های طلایشان را بربایند.
اما مرا نیافتند.
مرا نیافتند؟
نه ! مرا نیافتند...
به این ترتیب جسمِ لورکا از بین رفت ولی نامِ بزرگش تا همیشه دوشادوشِ نامِ اسپانیاست. آن چنان که همواره یکی دیگری را به خاطر می آورد. فرجامی شایسته برای شاعری که عاشقِ فرهنگِ سرزمینِ مادریِ خود بود.

یغماگلرویی ـ 18 /تیر/ 1379
Language
Persian
Format
Paperback
Publisher
دارینوش
Release
September 23, 2022

نه! نمی‌خواهم ببینمش!

یغما گلرویی
3.7/5 ( ratings)
دلسپرده به صدای حماسیِ عشق که از پخشِ صوتِ ماشین برمی خواست. غروبِ یکی از روزهای تابستانِ هفتادُ سه. سفر از جاده یی در قلبِ دریاچه ی چی چست. جاده یی با عرضی به اندازه ی عبورِ دو ماشین و هر دو سویش دریاچه ی درخشانِ نمک، بی ماهیُ زلال ، با فلامینگوهای صورتیُ مرغانِ سپیدِ دریایی ...
سیروس به واسطه ی سال ها اقامت در ایتالیا و آشنایی با فرهنگِ آمریکای لاتین سطر سطرِ مرثیه ایگناسیو را برایم تفسیر کردُ گفت عبارتِ () سال هاست که در سرتاسرِ اروپا و آمریکای لاتین به صورتِ ضرب المثل در آمده و من به گستره ی کلام لورکا فکر می کردم . البته کم نیستند شاعرانی که به فرهنگِ عامِ زبانِ کشورِ خود نفوذ کرده اند، مثلِ حافظ که عباراتِ زیادی از غزل هایش همه روزه در گفتارِ مردمانِ کوچه تکرار می شود اما این گذشتن از مرزهای خاکُ زبانُ فرهنگِ کشورهای مختلف تنها در شعرِ شاعرانِ انگشت شماری رُخ داده که یکی از آن ها لورکاست.
یک سال بعد بود که اول بار موفق به دیدار با صاحبِ صدایی شدم که آن روز از پخش صوت ماشین شنیده بودم. غولِ زیبای من، بامدادِ نخستینُ آخرین، گردن به غرور برافراشته در ارتفاعِ شکوه ناکِ فروتنی ... این دیدارها تکرار شد و هر دیدار دنیایی از تفکر را با خود داشت که از گفتگوها و سکوت ها سرچشمه می گرفت . هر نگاهی در سکوت خود شعری بودُ پیامی از عظمتِ درونیِ این مردُ سایه ی درخشانش : آیدا، این همچراغِ همیشه که مهربانی اش به دریایی بی کرانه می ماند. در یکی از دیدارها خواستم که شاملوی بزرگ بر یکی از کتاب ها جمله یی بنویسد به یادگار و او نوشت به پسرم یغما گلرویی و همین جمله سرآغازِ تلاشِ من شد برای رسیدن به نقطه یی که در آن لیاقتِ خطابی از این دست را داشته باشم. حاصل تا به امروز دو کتاب شعرِ گفتم : بمان! نماند... و مگر تو با ما بودی... ، یک مجموعه ترانه به نام پرنده بی پرنده و این کتابِ ترجمه ی اشعارِ لورکاست. امید که فرزندِ خلفی بوده باشم.
حالا شش سال از غروبِ آن روزِ تابستان گذشته و گذرِ گزنده ی روزگار آن شناسنده ی عزیز را از من گرفته است: سیروس آقاخانی در شهرِ ارومیه به سکته ی قلبی درگذشت، در خواب... تنها نوعی از مرگ که حسد مرا برمی انگیزد.
آن چه باقی می ماند سپاس های بی پایانِ قلبیِ من است از خانم سمانه ابوطالبی که مرا در بازسرایی این اشعار چنان یاری دادند که می باید نامشان در کتاب به عنوان کسی که متن ها را از اسپانیایی برگردانده است آورده می شد اما خود چنین نخواستند.
×××
فدریکو گارسیا لورکا در مصاحبه یی می گوید:
من یک اسپانیایی واقعی هستم و ممکن نیست خارج از مرزهای جغرافیایی خود زندگی کنم اما از آن اسپانیایی که تنها به ملیتِ خود مغرور باشد بیزارم. من برادرِ تمامِ انسان هایم. چینیِ خوب به من نزدیک تر است تا اسپانیایی بد... پیامِ انسانیِ شعرهای لورکا در چارچوبِ هیچ مرامِ سیاسی نمی گنجید. او بزرگتر از آن بود که مثلِ پابلونرودا مهره ی شطرنجِ سیاست بازان شود. لورکا یک ماه قبل از مرگ در ضیافتی درباره ی نرودا می گوید:
می بینید؟ پابلو دیگر کاری نخواهد کرد. من انقلابی هستم و هیچ شاعری کامل نیست اگر انقلابی نباشد اما سیاستمدار...هرگز!
لورکا را در آغازِ جنگ های داخلی اسپانیا تیرباران کردند. به جرمِ سرودنِ ترانه گزمگانِ سویلِ اسپانیا نیمه شبِ نوزدهمِ اوتِ 1936 در منطقه یی به نام ویزنار و در سمتِ راستِ جاده یی که به زادگاهش غرناطه می رفت. به گفته ی یک شاهد در پای درختِ زیتونی به خاکش سپردند. گورش هرگز به دست نیامد. آن گونه که خود پیشگویی کرده بود:
چون تصاویرِ ناب فروریختند،
از همهمه ی داوودی ها دریافتم که مرا کشته اند.
چاپ خانه ها را گشتند،
گورستانُ کلیسا را
و به دستانِ سه اسکلت دستبند زدند،
تا دندان های طلایشان را بربایند.
اما مرا نیافتند.
مرا نیافتند؟
نه ! مرا نیافتند...
به این ترتیب جسمِ لورکا از بین رفت ولی نامِ بزرگش تا همیشه دوشادوشِ نامِ اسپانیاست. آن چنان که همواره یکی دیگری را به خاطر می آورد. فرجامی شایسته برای شاعری که عاشقِ فرهنگِ سرزمینِ مادریِ خود بود.

یغماگلرویی ـ 18 /تیر/ 1379
Language
Persian
Format
Paperback
Publisher
دارینوش
Release
September 23, 2022

More books from یغما گلرویی

Rate this book!

Write a review?

loader